۲-۵-۵- بازی درمانی غیر رهنمودی
کارل راجرز[۲۹] درمان غیر رهنمودی[۳۰] را مطرح ساخت که بعدها درمان مراجع محوری[۳۱] راجرز خوانده شد و امروزه درمان فردمحور[۳۲] نامیده میشود. پژوهش کارل راجرز، در بازی درمانی، اصول درمان غیر رهنمودی (مراجع محوری)، یعنی باور به تمایلات طبیعی فرد به رشد و قابلیت فرد در هدایت خویش، را با موفقیت در مورد کودکان اعمال کند. در بازی درمانی غیر رهنمودی تلاشی برای مهار یا تغییر کودک صورت نمیگیرد. اساس این رویکرد، این نظریه است که رفتار کودک در همه حال، بر نیاز او به خود شکوفایی[۳۳] مبتنی است. هدفهای بازی درمانی غیر رهنمودی این است که کودک به خودآگاهی[۳۴] و هدایت خود[۳۵] دست یابد. درمانگردر اتاق بازی که اسباب بازیهای بسیار متنوعی دارد با کودک ملاقات میکند و کودک آزاد است تا هر طور که مایل است بازی کند یا آنکه ساکت بماند. درمانگر فعالانه افکار و احساسات کودک را به وی منعکس میسازد، زیرا اعتقاد بر آن است که بیان احساسات کودک و شناسایی و پذیرش آنها باعث میشود که کودک بتواند احساسات خود را بپذیرد و از آن پس میتواند با آنها مواجه شود. اکسلاین مفهوم بازی درمانی را این گونه خلاصه کرد: (تجربه بازی بدان سبب درمانی است که باعث پیدایش ارتباطی ایمن[۳۶] بین کودک و بزرگسال میشود، به گونهای که کودک، آزادی و امکان بیان خویش را به شیوه خود پیدا میکند، یعنی کاملاً به همان حالتی که در آن لحظه هست، به همان شیوه خاص خود و در زمان خود) بعدها این رویکرد، بازی درمانی مراجع محوری[۳۷] و بازی درمانی کودک محور[۳۸] خوانده شد (لندرث، ۱۹۳۷؛ نقل از داورپناه، ۱۳۹۰).
۲-۶- بازی در فرآیند درمان
بازی فعالیتی داوطلبانه و برخاسته از انگیزههای درونی است که در آن، تعیین چگونگی کاربرد هر شیء به اختیار خود فرد است. در آن هیچ هدف بیرونی وجود ندارد. خود فرایند بازی لذتبخش است و نتیجه نهایی آن، ارزش چندانی ندارد. بازی مستلزم بازنمایی خود جسمی، ذهنی و عاطفی کودک به شیوهای خلاقانه است که ممکن است با تعامل اجتماعی هم همراه باشد. بنابراین، زمانی که کودک مشغول بازی است میتوان گفت که کل روح و جسم کودک در بازی حضور دارد. اصطلاح بازی درمانی متضمن فعالیتهایی است که میتوان آنها را بازی تلقی کرد. هرگاه کودکی مشغول کتاب خواندن باشد، نمیگوییم که (او دارد بازی می کند). همسو با این تعریف از بازی، بازی درمانی این گونه تعریف می شود: ارتباطی پویا و بین شخصی میان یک کودک (یا فردی در هر سن) و درمانگری که در روشهای بازی درمانی آموزش دیده است و وسایل بازی گزینش شدهای را فراهم میآورد و برای کودک (یا فردی در هر سن)، ایجاد ارتباطی ایمن را سهولت میبخشد تا بتواند به وسیله بازی- یعنی طبیعیترین وسیله ارتباطی کودک- خود (احساسات، افکار، تجربهها و رفتارها) را ابزار کند و به کاوش در آن بپردازد تا به رشد و تحول بهینه نائل شود. بیشتر بزرگسالان قادرند احساسات، ناکامیها، اضطراب و مشکلات شخصی خود را در قالب نوعی بیان کلامی ابزار کنند. بازی برای کودک همانند سخن گفتن برای بزرگسال است. بازی وسیلهای برای ابزار احساسات، کاوش در روابط و تکامل شخصی است. اگر به کودکان فرصت داده شود، آنها احساسات و نیازهایشان را به شیوه یا به صورت فرآیند ترجمانی[۳۹] که مشابه شیوه ابزار بزرگسالان است در قالب بازی ابزار میکنند. ساز و کار ابراز گری و ابزارهای ارتباطی کودکان با بزرگسالان متفاوت است، اما آنچه ابزار می شود (ترس، رضایت، خشم، شادی، ناکامی، رنجش) با ابزار بزرگسالان شباهت دارد. بر اساس این دیدگاه، کودکان اسباب بازیها را همانند واژهها به کار میبرند و بازی زبان آنهاست. محدود کردن درمان به ابزار گری های کلامی چیزی نیست جز انکار موجودیت تصویریترین شکل بیان- یعنی فعالیت(اکسلاین، ۱۹۹۹).
معمولاً کودکان در تلاش برای بیان احساس خود یا تأثیری که تجربهای بر آنها باقی گذاشته، با دشواری زیادی مواجهاند؛ اما در صورتی که امکان بیابند، در حضور یک فرد بزرگسال مهربان و حساس و همدل و از طریق اسباب بازی و وسایلی که بر میگزینند، اینکه با آنها چه میکنند، و ماجرایی که در بازی به اجرای آن میپردازند، احساس خود را بیان خواهند کرد. بازی کودکان برای آنها معنادار و ارزشمند است. زیرا آنها از طریق بازی، خود را به حیطههایی وارد میسازند که با کلمات نمیتوانند چندان به راحتی در آنها گام نهند. کودکان قادرند از اسباب بازیهای استفاده کنند برای بیان آنچه نمیتوانند به زبان بیاورند، انجام آنچه برایشان ناراحت کننده است و ظاهر ساختن احساساتی که بیان آنها در کلام، به توبیخشان منجر میشود. بازی، زبان نمادین کودک برای ابزار خویش است و میتواند این موارد را آشکار سازد: الف) آنچه بر کودک رفته ب) واکنشهای او به آنچه برایش پیش آمده؛ ج) احساسات او درباره آنچه برایش پیش آمده؛ د) آرزوها، خواستها یا نیازهای کودک؛ و هـ) تصویری که کودک از خود در ذهن خویش دارد. در بازی درمانی، درمانگر در پی آن است که این پیامها را از بازی کودک دریافت دارد. بازی نمایان گر تلاش کودک برای سامان یخشیدن به تجربههای خود، یعنی به دنیای خویش، است. کودک در خلال فرآیند بازی احساس می کند که کنترل امور را در دست دارد، حتی اگر در عالم واقع، شرایطی خلاف آن بر کودک حاکم باشد. درک رفتار بازی کودکان، سرنخهایی در اختیار درمانگر قرار میدهد تا با جامعیت بیشتری به دنیای هیجانی کودک راه بیابد. از آنجا که جهان کودک دنیایی از عمل و فعالیت است. بازی درمانی به درمانگر امکان میدهد تا به دنیای کودک راه پیدا کند. انتخاب انواع مختلفی از اسباب بازیهای مناسب از سوی درمانگر موجب سهولت ابزارگریهای احساسی متنوعی در کودکان میشود. به این ترتیب، کودکان محدود نمیشوند تا تنها به تشریح کلامی آنچه روی داده است بپردازند؛ بلکه در لحظه بازی، تجربههای پیشین دو احساسات مرتبط با آنها را بار دیگر از سر میگذرانند. در نتیجه، درمانگر به جای آنکه به تکرار موقعیتهای روی داده بپردازد، امکان مییابد تا به دنیای هیجانی کودکان وارد شود و آن را احساس کند. از آنجا که کودکان تمامی وجود خود را در بازی وارد میسازند، آنها گفتهها و احساسات خود را حین بازی، چنان در مییابند که خاص، عینی و حال[۴۰] هستند. در نتیجه، درمانگر میتواند به عوض آنکه به موقعیتهایی بپردازد که پیشتر برای آنها پیشآمده بود. به فعالیتها، گفتهها، احساسات و هیجان های آنها در حال حاضر توجه کند. اگر کودک به علت رفتار پرخاشگرانه به درمانگر ارجاع داده شده باشد، درمانگر این امکان را دارد تا علاوه بر مشاهده مستقیم پرخاشگری، مثلاً با مشاهده ضربه زدن کودک به عروسک بادی یا هدف گرفته شدن خود با اسلحهای که تیرهای بادکشی دارد، از طریق فرآیندهای درمانی مناسبی که با هدف تعیین محدودیت اعمال میشوند، خویشتن داری[۴۱] را نیز به کودک بیاموزد. اگر وسایل بازی در اختیار نباشد، درمانگر صرفاً میتواند درباره رفتار پرخاشگرانهای که کودک در روز یا هفته قبل از خود ظاهر ساخته است با کودک صحبت کند. در بازی درمانی، صرف نظر از علت ارجاع کودک، درمانگر این امکان را دارد تا در همان لحظهای که کودک به بازی مشغول است، مشکل او را حس کند و آن را به درستی دریابد. این فرآیند را روندی میداند که کودک طی آن، احساسات خود را به قالب بازی در میآورد، به گونهای که آنها را به سطح میآورد، به خارج از وجود خود منتقل می سازد و با آنها رو در رو می شود ( اکسلاین، ۱۹۹۹).
۲-۷- پرخاشگری
یکی از آسیبهای اجتماعی، پرخاشگری است که در جامعه رو به افزایش است. به همین جهت، پرخاشگری یک مسئله اجتماعی و یکی از موضوعات اساسی بهداشت روانی بهشمار میآید. آمارها حاکی از شیوع و گسترش روزافزون پرخاشگری در جوامع انسانی حکایت دارد. ازاینرو، جرایم پرخاشگرانه ازجمله قتل، تجاوز جنسی، ایراد ضرب و جرح و ایذاء دیگران، سرقتهای توأم با پرخاشگری مانند سرقت مسلحانه، زورگیری و کیفقاپی از شایعترین موارد پرخاشگری است که مورد توجه محققان قرار گرفتند. روانشناسان به کمک تحقیقات خود، سعی کردهاند پرخاشگری را بفهمند، علتهای آن را بیابند و راههای کاهش اثر آن را معلوم کنند. هرچند بارها اصطلاح پرخاشگری را شنیدهایم، اما هنگام تعریف دقیق و تحلیل آن، اصطلاحی مبهم و کلی به نظر میرسد (درتاج و همکاران، ۱۳۸۸). اگرچه ساختار خشم مشترکاتی با پرخاشگری و خصومت دارد، اما این اصطلاحات با هم مترادف نیستند. دلوکیو و الیوری عنوان میکنند که خصومت به نگرش پرخاشگرانه اطلاق میشود که فرد را به سوی رفتار پرخاشگرانه هدایت میکند. درحالیکه پرخاشگری به رفتار قابل مشاهده و به قصد آسیب رساندن اطلاق میشود. خشم یک حالت هیجانی یا احساس درونی ناشی از برانگیختگی فیزیولوژیکی است (نویدی، ۱۳۸۷).
بنابراین، برای جدا کردن این سه مفهوم، میتوان خشم را بهعنوان یک هیجان، خصومت را بهعنوان یک نگرش، پرخاشگری را بهعنوان رفتار در نظر گرفت. خشم بهعنوان یک حالت هیجانی توصیف میشود که شالوده خصومت و پرخاشگری را تشکیل میدهد. از واژه «پرخاشگری» در پژوهشهای گوناگون، به معانی متفاوت استفاده شده است. پژوهشگران معانی متفاوت به آن نسبت دادهاند. بنابراین، تعریفی از پرخاشگری وجود ندارد که همگان روی آن توافقنظر داشته باشند؛ زیرا تعاریف پرخاشگری مبتنی بر دیدگاههایی است که این مؤلفان دارند ولی در یکی از تعریفهایی که بین روانشناسان متداولتر است، گفته میشود که پرخاشگری عبارت از: هرگونه آسیب رساندن عمدی به دیگران، خود یا اشیاست (فرانزوی، ۲۰۰۲؛ نقل از فیروز بخت، ۱۳۸۱).
الگو در روانشناسی دارای کاربردهای متعددی است که تماماً بیانگر شکل سادهشدهای از یک فرمول یا فرایند روانشناختی است. نظام نظری سادهشدهای که روابط بین دو یا چند متغیر را بهصورت تابع و شرط، مورد توجه قرار داده و با انتزاعاتی که صورت میدهد، در مجموع شرایطی را برای درک بهتری از واقعیت فراهم میآورد (فرانکفورد و دیگران، ۲۰۰۲؛ نقل از لاریجانی، ۱۳۸۱).
۲-۸- میزان وسن شیوع پرخاشگری
پرخاشگری در حقیقت یکی از نمودهای رشد اجتماعی است؛ در پایان یک سالگی، حدود ۴۶ درصد رفتارهای اولیه همسالان را رفتارهای پرخاشگرانه و متعارض تشکیل میدهد. پرخاشگری یکی از ملاکهای رشد اجتماعی است که در کودک به اشکال مختلف از قبیل خراب کردن، برداشتن اسباب بازی کودکان دیگر، جیغ و فریاد زدن، گریه کردن، زد و خورد کردن و ناسازگاری و اختلاف ظاهر میشود. سالهای اولیه کودکی و سنین قبل از مدرسه، مملو از پرخاشجویی بوده و در آن بیش از سالهای قبل و بعد رفتارهای خصمانه مشاهده میشود. در این ایام بیشتر پرخاشگریها از نوع وسیلهای است، در حالی که، پس از طی دوره پیش دبستانی به نوع خصمانه مبدل میشود و با رفتارهای ناپسندی هم چون یاوه گویی و تمسخر همراه میگردد. زمانی که کودکان دریابند کودک دیگری قصد آسیب رساندن به آنها را دارد، احتمالا برای تلافی به جای مضروب ساختن و خراب نمودن اسباب بازیهای وی، خود او را مستقیماً مورد حمله قرار میدهند. به موازات رشد سنی کودک، نحوه بروز حالت پرخاشگری از حالت علنی و آشکار به صورت رمزی درمی آید. او سعی میکند با درونی ساختن خشم خویش، از برخوردهای آسیب رساننده جسمانی و لحظهای کاسته و به تدریج با واکنشهای غیر مستقیم، فرد مقابل را مورد شکنجه روانی قرار دهد. در سالهای اولیه کودکی ظهور خشم سریع بوده و به زودی از بین میرود، اما در سنین بالاتر، کودک فرا میگیرد که رنجش و غم خویش را در درون، محبوس ساخته و آن را در مدت مدیدی با انجام اعمال منفی گرایانه به ظهور برساند(ابوالمعالی، ۱۳۸۹).
۲-۹- نظریههای پرخاشگری
۲-۹-۱- نظریه فروید
از نظر فروید، واضع مکتب روانکاوی، پرخاشگری در انسان نماینده غریزه مرگ است که در مقابل غریزه زندگی در فعالیت است. یعنی در حالی که غریزه زندگی ما را در جهت ارضای نیاز ها و حفظ بقا هدایت میکند، غریزه مرگ بصورت پرخاشگری، میکوشد به نابود کردن و تخریب بپردازد. بنابراین از نظر فروید پرخاشگری حالتی مخرب و منفی دارد. هنگامی که این غریزه متوجه درون شود، بصورت تنبیه خود، ظاهر میگردد. هنگامی که این غریزه متوجه بیرون گردد، به صورت خصومت، تخریب و قتل تجلی میکند. فروید معتقد بود که این نیروی پرخاشگرانه باید به گونهای تخلیه شود و گرنه انباشته شده و سبب بیماری میگردد(شیخاوندی، ۱۳۸۴).
۲-۹-۲- نظریه لورنز
به عقیده لورنز، پرخاشگری که موجب آسیب رساندن به دیگران میگردد، از غریزه جنگیدن بر میخیزد که مشترک بین انسان و سایر ارگانیسمهاست. انرژی مربوط به این غریزه به طور خود به خود، با عیاری کم یا بیش ثابت در ارگانیسم تولید میشود. احتمال پرخاشگری در نتیجه بالا رفتن میزان انرژی انبار شده و وجود و شدت محرکهای آزاد کننده پرخاشگری غیرقابل اجتناب است و گاهی حملات خود به خودی آن روی میدهد. طرفداران فروید، خشونت در عصر ماشینی حاضر را بازتاب خصومت فطری انسانها میدانند. به همان صورتی که در کردارشناسان چون لورنز غریزه دارند، فروید نیز از غریزه بودن خشونت و ویرانگری در انسان خبر میدهد. افرادی که دیدگاه فرویدی افراطی اختیار کردهاند، معمولاً میل جنسی را بعنوان یک غریزه قبول دارند، اما پرخاشگری را ناشی از ناکامی میدانند که در اثر سرکوب علاقه ما به میل جنسی خود انگیخته ایجاد میشود. علی رغم اعتقاد فروید به کنترل تکانههای جنسی و پرخاشگرانه در انسان، وی بهترین حالت امیدواری به وضعیت مناسب برای فرد و جامعه را کنترلهای پختهتر و واقع بینانه میدانست(بدارو همکاران، ۱۹۹۱؛ نقل از گنجی، ۱۳۸۰).
۲-۹-۳- نظریه یادگیری اجتماعی
عدهای از نظریه پردازان بر این باورند که اگر چه رفتارهای پرخاشگرانه در حیوانات پستتر، میتوان با شیوه غریزی توضیح داده شود اما رفتارهای پرخاشگرانه انسان به وسیله غریزه هدایت نمیشود. در عوض نظریههای اجتماعی فرض میکنند که پرخاشگری از مردم یاد گرفته شده است. دو شیوه پیشنهادی این دیدگاه عبارت است از یادگیری وسیلهای و یادگیری مشاهدهای. اگر رفتار پرخاشگرانه با یک جایزه مرتبط باشد، شخص به احتمال بیشتری در موقعیتهای دیگر عمل پرخاشگرانه خواهد پرداخت. اگر چه بیشتر پاسخهای پرخاشگرانه میتواند از طریق مستقیم یاد گرفته شود اما بیشتر محققان معتقدند که یادگیری یا الگوهای اجتماعی شیوه رایجتر آموختن رفتارهای پرخاشگرانه است. به ویژه رفتارهای جدید را از طریق مشاهده عمل دیگران فرا میگیریم. آلبرت بندورا و همکارانش علاقمند به این بودند، که مشاهده یک رفتار پرخاشگرانه فرد بزرگسال بر بازی بچهها چگونه میتواند تأثیر بگذارد. آنها دریافتند که رفتار بزرگسال یک عامل مؤثر بر پرخاشگری است. بچههایی که الگوی بزرگسال پرخاشگر را مشاهده کرده بودن، به نسبت بچههایی که الگوی غیر پرخاشگر را مشاهده نموده بودند پرخاشگری بیشتری را از خود نمایان ساختند(وکیلی، ۱۳۸۶)
۲-۹-۴- نظریه شناختی
کودکان پرخاشگر و غیر پرخاشگر از لحاظ شناخت اجتماعی با همدیگر تفاوت دارند. بچههای پرخاشگر تمایل به تفسیر دنیا از دید پرخاشگرانه دارند. آنها احتمالاً نسبت به بچههای غیر پرخاشگر، انگیزه رفتار خصمانه بیشتری در زمینهای که نیت و انگیزه اشخاص دیگر ناآشکار است، دارند. بچههای پرخاشگر، در مقایسه با همسالان غیر پرخاشگر، احتمال بیشتر وجود دارد که اهدافشان در برخوردهای اجتماعی، خصمانه و نامناسب با موقعیت باشد. در نتیجه در برخوردها، احتمال دارد که منفی بافی و اهداف خصمانه نسبت به همسالان داشته باشد. کودکان پرخاشگر اغلب در جایی که خبری از نیتهای خصمانه نیست اغلب نیتها را خصمانه میبینند. این بچهها در مقایسه با همسالان غیر پرخاشگرشان متقاعد شدهاند که رفتارهای خصمانه بیشتر به نفعشان است و برایشان کم هزینهتر است. آنها به احتمال زیاد فکر میکنند که پرخاشگری کاری است که پاداش قابل ملاحظهای را به وجود میآورد و مسخره کردن، متلک گویی و دیگر رفتارهای ناخوشایند دیگران را کاهش میدهد (پروچاسکا، ۲۰۰۲؛ نقل از محمدی، ۱۳۸۱).
۲-۱۰- راه کارهای کنترل پرخاشگری
در همه تبیینهای نظری مختلف پیرامون پدیده پرخاشگری، یک مؤلفه مهمی که وجود دارد؛ تلویحات آنها درباره کنترل و کاهش رفتار پرخاشگرانه است. رویکردهای سائقمدار و غریزهمدار اولیه، اساساً دیدگاهی بدبینانه دارند. اما آنچه موجب شده که در پژوهشهای معاصر پیرامون پرخاشگری، نفوذ خود را تا حد زیادی از دست بدهند، فقدان حمایت تجربی از ساختارهای محوری آنان است. به گفته برکوویتز: مردم قابلیت خشونت و پرخاشگری را دارند، اما از نظر زیستی نیازی به حمله یا آسیب رساندن به دیگران ندارنداین دیدگاه را نظریههایی حمایت میکنند که بر نقش واسطهای شناختها و یادگیری و نیز فرایندهای تصمیمگیری تأکید دارند. در این نظریهها، فرض بر این است که میتوان نیروهای بازدارنده ضدپرخاشگری را تقویت کرد. این نظریهها، به آزادی افراد در ترجیح دادن رفتارهای غیرپرخاشگرانه به اعمال پرخاشگرانه اذعان دارند (کراهه، ۲۰۱۱؛ نقل ازنظری نژاد، ۱۳۹۰)همین دیدگاههای نظری متفاوت دستمایهای شد که روشها و فنونی مختلفی برای مهار و کنترل پرخاشگری ارائه شود. برخی از آنها، بر تغییر عوامل زیستشناختی تأکید دارند و بعضی، بر تعدیل مؤلفههای روانشناختی و پارهای دیگر، به دستورزی شرایط محیطی میپردازند (اللهیاری، ۱۳۷۶).
۱-پالایش (تخلیه هیجانی(
این اصطلاح را که فرویدو لوزنر برآن صحه گذاشتهاند به آزاد کردن انرژی پرخاشگرانه از طریق ابراز هیجانهای پرخاشگرانه یا از طریق شقوق دیگر رفتار اطلاق میشود (کریمی، ۱۳۸۲). بهتعبیر فروید برای پالایش روانی راهحلهایی وجود دارد:
برای دانلود فایل متن کامل پایان نامه به سایت 40y.ir مراجعه نمایید. |
- صرف نیرو در فعالیتهای بدنی از قبیل بازیهای ورزشی، جستوخیز، مشت زدن به کیسه بوکس و غیره. بازیهای رقابتی نیز راه گریزی برای کنترل پرخاشگری است.
- اشتغال به پرخاشگری خیالی و غیرمخرب.
- اِعمال پرخاشگری مستقیم، حمله به ناکامکننده، صدمه زدن به او، ناسزا گفتن به او.
- دوری جستن از موقعیتهای پرخاشگری.
- برای رهایی از تنشهای روانی، بزرگسالان باید فرصتهایی به دست بیاورند تا مانند کودکان رفتار کنند. این روش به آنان این امکان را میدهد تا مانند زمانی که کودک بودهاند، تقریباً هر کاری را دوست دارند در محیط گردهمایی خود انجام دهند (ستوده، ۱۳۸۵).
۲- تنبیه پرخاشگر
تنبیه متداولترین روش جوامع برای مهار پرخاشگری است. افرادی که دست به پرخاشگری بزنند، جریمههای سنگین میشوند؛ به زندان فرستاده میشوند، و در بعضی کشورها، به سلولهای انفرادی فرستاده میشوند و یا به دلیل اعمال پرخاشگرانه خود، تنبیه بدنی میشوند. در بیشتر موارد حاد، آنها اشد مجازات را دریافت و به شیوههای گوناگونی از سوی متصدیان قانون اعدام میشوند (بارون، ۲۰۰۵؛ نقل از کریمی، ۱۳۸۸).
برای آنکه تنبیه مؤثر واقع شود، رعایت سه شرط ضرورت دارد: اول آنکه تنبیه باید فوری باشد؛ یعنی بلافاصله بعد از عمل پرخاشگرانه صورت بگیرد. دوم آنکه، باید نسبتاً شدید باشد تا پرخاشگران به آن توجه کنند. سوم اینکه، در استفاده از تنبیه باید همسانی رعایت شود، بهطوریکه پرخاشگران بدانند هر بار که عمل پرخاشگرانهای انجام بدهند، تنبیه خواهند شد (فرانزوی، ۲۰۱۱؛ نقل از فیروز بخت، ۱۳۸۱).
۳- تقویت رفتارهای مغایر